کد مطلب:314513 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:195

چه بود؟! چه شد؟! و گریه می کند
جناب حجة الاسلام والمسلمین آقای شیخ محمدرضا خورشیدی مازندرانی در تاریخ 12 جمادی الثانی 1418 هـ.ق طی مكتوبی كرامت زیر را به دفتر انتشارات مكتب الحسین علیه السلام ارسال داشته اند كه با هم می خوانیم.

ایشان مقدمتا اظهار داشته اند:

9. مناسب است برای ادای حق و قدردانی از مقام نوكران بارگاه عرش آشیان قمر بنی هاشم علیه السلام، و همچنین برای یادآوری بزرگی مصیبت سالار شهیدان



[ صفحه 479]



ابی عبدالله الحسین علیه السلام، این جریان جالب را كه از مرحوم ابوفاضل سید محمدتقی مستجاب الدعوه، درباره ی پدرشان شنیده ام برای خوانندگان گرامی نقل كنم. ایشان می فرمود:

پدرم، سید رضا مستجاب الدعوه، سمت كفشداری حرم حضرت ابوالفضل علیه السلام را بر عهده داشت. در میان خدام حرمین شریفین آقا ابا عبدالله الحسین و قمر بنی هاشم علیهماالسلام به خیر و صلاح معروف بود. لذا در یك وقتی از اوقات كه قرار شد سرداب اصلی قبر عزیز زهرا سیدالشهدا علیه السلام را غبارروبی كنند (خوانندگان محترم توجه دارند كه قبر مطهر سیدالشهدا و همچنین قبر شریف قمر بنی هاشم علیهماالسلام در سردابی درست زیر همین ضریح قرار دارد) برای این كار سراغ پدرم (سیدرضا) آمدند و ایشان پس از تشرف به حرم سیدالشهدا علیه السلام و به جا آوردن تشریفات مرسوم و پس از آنكه درب مخصوص سرداب مطهر را به روی ایشان باز كردند (دربی كه ممكن است در چند سال یكبار برای شخصیتهای بزرگی مانند مراجع عظام باز گردد) جارویی در دست گرفت و تنها وارد سرداب شد.

خدام درب را از پشت بستند و منتظر ماندند تا طبق عادت، مرحوم سید رضا پس از اتمام غبارروبی بیرون بیاید، ولی هر چه منتظر ماندند از وی خبری نشد. خیلی مدت طولانی شد دلهره و اضطراب خدام زیاد شد كه خدایا نكند صحنه ای یا اتفاقی برای سید رضا پیش آمده باشد. ناگزیر برای روشن شدن وضعیت، درب سرداب را باز كردند كه بلافاصله چشم آنها به بدن بیهوش سید رضا خورد كه نزدیك درب روی پله ی دوم و سوم افتاده بود او را بلند كرده، به وسط صحن آوردند و با زحمت تمام به هوش آوردند. اما با كمال تعجب دیدند وقتی كه به هوش آمد مرتب به اطراف نگاه تندوتیزی می كند و می گوید: چه شد؟! چه بود؟! چه شد؟! و گریه می كند و بیقرار است. هرچه هم علت امر را می پرسند، نمی تواند جواب بدهد. حدود یك ساعت از این قضیه گذشت تا قدرت بر تكلم یافت و سپس ماجرا را چنین تعریف كرد:

زمانی كه برای غبارروبی از پله های سرداب به پایین می رفتم، به محض آنكه قدم به پله ی دوم و سوم گذاشتم دو صدای زنانه را شنیدم كه با سوز عجیبی ناله می زدند. خوب



[ صفحه 480]



كه توجه كردم، دیدم صدای زنانه ای می گوید: پسرم حسین! و صدای زنانه ی دیگری می گوید: برادرم حسین!

بی اختیار شدم پاهایم سست شد و بیهوش بر زمین افتادم و دیگر هیچ نفهمیدم تا اینكه خودم را در اینجا دیدم (یعنی شما مرا به هوش آوردید).

حقیر گوید: در روایات هم وارد شده كه از هنگام شهادت سرور آزادگان امام حسین علیه السلام تا دامنه ی قیامت، هر روز حضرت زهرای اطهر سلام الله علیها از عرش به قتلگاه حسین علیه السلام نگاه می كند و مصائب وی را از نظر می گذراند و ناگاه فریاد شیونی سر می دهد كه همه ی انبیا و ملائكه را به گریه در می آورد و... (روایت طولانی است). جان عالم، فدای لب تشنه ات ای حسین فاطمه علیهماالسلام!